کمی دلتنگی...
|
|
{ه ف ت س ی ن }عیدم را امسال،
کنار پنجره،
به باد می سپارم...
باشد که باد،
{ه ف ت س ی ن } دلتنگی زمینی من را
به دستان تو برساند...
*********
باورم نمی شود،
شــــــــانزده سال از اولین {ه ف ت س ی ن} زمینی ام می گذرد...
و حالا
من مانده ام
با صندوقچه ای از اشعاری که
بوی دلتنگی می دهد
کنار پنجره ای از امید،
بـــــــــــــا امید به دیدار تو...
عیدتون مبارک
معصومه کهندانی
|
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|
شعری در وصف بهار
|
|
باز کن پنجره ها را،که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه،کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست.
******
همه چلچله ها برگشتند
وطراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده ست
و درخت گیلاس
هدیه ی جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست.
******
باز کن پنجره ها را،ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
******
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
******
حالیا معجزه ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روحنسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد!
******
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن.
فریدون مشیری
|
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|
اتل متل یه قصه...
|
|
اتل متل یه قصه
می خوام بگم براتون
یه قصه ی با غصه
می خوام بگه براتون
اتل متل یه خونه
یه خونه تو یه کوچه
انگاری سقف نداره
به آسمون راه داره
اتل متل یه بابا
یه بابای دردونه
کجاست الآن؟توخونه؟
نه اون توی زندونه
اتل متل یه مامان
یه مامان بی ادعا
انگاری پول نداره
غم از چشاش می باره
اتل متل یه گلدون
یه گلدون نیمه جون
برگاش داره می ریزه
غم از نگاش لبریزه...
معصومه کهندانی
|
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|
چهارشنبه سوری مبارک
|
|
چنین گفت زرتشت که بسوزانید بدی را در آتش تا نیکی ز آتش بیرون بیاید...
زردی خاطرات بد را به آتش دهید و سرخی عشق را از آن بگیرید...
و آتش نفرت را خاموش کنید...
چهارشنبه سوری مبارک
|
سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|
دستت را دراز کن...
|
|
خدایا
دلم برایت تنگ شده
کمکم کن
،
دستت را دراز کن...
دستم را بگیر...
.
.
.
دستم به دستانت نمی رسد...
یا من خیلی دورم ،
یا
.
.
.
معصومه کهندانی
|
پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|
هوا که سرد شد...
|
|
هوا که سردشد،
بخاری دلت را روشن کن...
نگذار سرمای هوا به دلت راه یابد...
دل تو گرم باشد،
یارانه اش با مــــــــــــــــــــــن...
معصومه کهندانی
|
پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|
...
|
|
شادی جون مامان که رفته،
حالا نوبت خالت شد؟
از بین این همه گلها،
گل بد بختی نسیب شد؟
نمی دونم برای تسکین دردت
چه ترانه ای بخونم
شاید باید برات بگریم،
دردت شد بلای جونم
انگاری نداری صبری
حتی دیگه نداری اشکی
روی شیشه ی عمرت،
تو یه تبر گذاشتی
عزیزم تاصبح برای ریختن اشکات
وقت زیادی نمونده
بیا باهم بریزیم مــا
اشکای شادی زیبا
تا شاید دوباره
دل شادی بشه از خنده فـــــــــــــراوووووووووووووووون
نمی دونم چی بگم من،
دوباره اشکام شد رووووووووووووووون
این متن رو برای یکی از بچه های مدرسه نوشتم که طی کمتر از یک ماه مادر و خالش رو از دست داده.
شاید اسمش رو نشه شعر گذاشت . . .
معصومه کهندانی
|
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|